۲۸ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۳۲

منتقد نیویورکر:

"لینکلن" فیلمی محدود و معمولی است/ بازی شگفت‌انگیز دی لوییس

"لینکلن" فیلمی محدود و معمولی است/ بازی شگفت‌انگیز دی لوییس

فیلم "لینکلن" به کارگردانی استیون اسپیلبرگ یکی از فیلم‌های مطرح امسال هالیوود و از شانس‌های اسکار است ولی منتقد نیویورکر آن را فیلم محدود و معمولی می‌داند؛ فیلمی که در اتاق‌ها جریان دارد!

به گزارش خبرگزاری مهر، این فیلم که هم در میان نامزدهای اسکار جای دارد و در گلدن گلوب نیز جوایزه را از آن خود کرد، از دیگاه منتقد نیویورکر فیمی معمولی است که نقطه قوت آن را می‌توان بازی دی- لوییس دانست.

منتقد نشریه نیویورکر این فیلم را چنین تحلیل کرده است: 

"لینکلن" برداشتی واقع‌گرایانه از آبراهام ارائه می‌دهد. در بیشتر فیلم، ما با شانزدهمین رییس‌جمهور ایالات متحده (با بازی دنیل دی-لوییس) در اوایل سال 1865 که او تلاش دارد تا لایحه سیزدهم را به قانون اساسی اضافه کند، همراه هستیم.

سنا قانون را تصویب کرد و بردگی و هرگونه خدمت اجباری را غیرقانونی شمرد. حال آبراهام باید با مشکلات دیگری که از هر سو به سمتش می‌آیند مواجه شود. از یک طرف مخالفان دموکرات مانند فرناندو وود (با بازی لی پیس) و از طرف دیگر جمهوری خواهان مانند تادئوس استیونز (با بازی تامی لی جونز).

"لینکلن" که نوشته تونی کوشنر است و توسط استیون اسپیلبرگ کارگردانی شده، اثرعجیبی است. انگار با دیدن این فیلم از تخته سنگ و قله کوه‌های راشمور بازدید می‌کنید و زمان آن هم که دو ساعت و نیم است، شما را با یک اثر طولانی‌مدت روبه‌رو می‌کند.

اما با این حال فیلم محدود و معمولی است. همانطور که از فیلمی که در اتاق‌ها جریان دارد انتظار می‌رود. ما از اتاقی به اتاق دیگر می رویم: از صحن شلوغ کاخ سفید گرفته تا اتاق شخصی لینکلن، یک بخش هم مربوط به بیمارستان و کتابخانه‌ای است که استیونز دوست دارد در آن به افراد زیردستش نهیب بزند.

در فضای این فیلم هیچ‌کس از جانوس کامینسکی، فیلمبردار اسپیلبرگ خوشحال‌تر نیست؛ او صحنه‌ها را با چنان ابهت و لطافتی نشان می‌دهد که آنها از همین حالا به صورت افسانه به نظر می‌آیند.
 
فقط به خود رییس‌جمهور نگاه کنید که در کنار یک پنجره نشسته، از زاویه‌ای نیمرخ و از روی صندلی گهواره‌ایش برای "تد" فرزند کوچکش، داستان می‌خواند! در این لحظه خود بازیگرها می‌توانند صفحه‌ای از یک کتاب تصویری باشند.
 
به خاطر صحنه‌هایی مانند این است که "لینکلن" تبدیل به یک نبرد می‌شود. در حقیقت در فیلم تضادی فیزیکی وجود دارد که به نظر سرسری می‌رسد: در ابتدای فیلم، یک تصویر آغازین کشنده بین سیاه‌پوستان و هم‌پیمانان دیده می‌شود که با همان نومیدی‌ای که کامینسکی در فیلم "نجات سرجوخه رایان" هم به کار برد فیلمبرداری شده و بعد یک میدان نبرد مملو از جنازه.
 
 
در این فیلم هیچ‌وقت نمی‌توانید با قاطعیت بگویید که خاصیت تصویرگرایی و یا بازسازی تصویرها توسط اسپیلبرگ نقش پررنگ تری دارد. به همین دلیل، از یک طرف موسیقی ساخته جان ویلیامز وجود دارد که تمامی شامل تک‌نوازی‌های پیانو و صدای شیپورهای شیون‌آلود است که می‌تواند حتی 30 سال پیش ساخته شده باشد و از طرف دیگر تامی لی جونز را داریم که  هیجان‌زده سخنرانی می‌کند.

و البته بازیگری دی-لوییس هم نیازی به تعریف ندارد! با یک نگاه به طرز راه رفتنش می‌توانید ببینید که بازیگری اش در این فیلم قصد شکست چه مراحل جدیدی را دارد. او مانند هنری فوندا که در فیلم "آقای لینکلن جوان" ساخته جان فورد قدم های بلند برمی داشت، سریع حرکت نمی‌کند بلکه قدم هایی کوتاه، نیمه مضحک و نیمه‌غمگین برمی‌دارد، مانند مردی که با عجله به سمت مراسم دفن می رود و در عین حال هرلحظه ممکن است سکندری بخورد و با سر زمین به زمین بخورد. صدایش هم همینطور، یک اکتاو بالاتر از صدای فوندا است اما با این حال به آسانی مخاطب را جذب حال و هوای داستان می‌کند. وقتی او می‌گوید "یک بار شنیدم که کسی گفت..." تمام شنوندگان با انتظار در ادامه سخنش هستند.
 

فقط می‌توان به این فکر کرد که لیام نیسون، که حضوری سفت و سخت‌تر دارد و مدتها انتخاب اول اسپیلبرگ برای نقش اول این فیلم بود، چگونه در این نقش ظاهر می‌شد. با این حال چیزی که ما از دی-لوییس می‌بینیم همان حس عجیب و رمزآلود و در عین حال دقیق مردی است که با تکیه بر تجربه و غریزه به مردمی که رهبریشان را بر عهده دارد کمک می کند و این در حالی است که خود او از درون گم شده به نظر می رسد. آیا این می تواند دلیلی باشد که خودش حتی وقتی خدمتکارش در کنارش ایستاده، کفش‌هایش را واکس بزند؟
 
وقتی او در مورد سربازی پسرشان با همسرش مری صحبت می‌کند هم مشکلش در حقیقت با او نیست بلکه با وجدان خودش و با افکار فانی‌اش در جدل است.
 
در صحنه‌های آخر فیلم که لینکلن در یک راهرو به آرامی راه می‌رود، در شبی که آخرین شبش خواهد بود، این شخصیت عظیم و در عین حال خمیده، در حالی که پشتش به دوربین است، از ما فاصله می گیرد. اما او همانطور که می رود کوچکتر و کوچکتر نمی‌شود. 
 
نویسنده آنتونی لین -  منبع: نیویورکر - مترجم: رویا دیانت
کد خبر 1791175

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha